شبی غمگین، شبی بارانی و سردمرا در غربت فردا رها کرد. مرا چشم انتظار کوچه ها کرد ،به من می گفت تنهایی غریب است، ببین با غربت با من چه ها کرد، تمام هستی ام بود و ندانست،
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد،
و او هرگز شکستم را نفهمید،
اگرچه تا ته دنیا صدا کرد...! |
|
|