وب سایت تفریحی

لبخند بزن ترانه غمگین من

به روی ماه آسمان بهار

می بارد از نگاه خمار عاشق کشت

سراسر باران انتظار

زخمه بزن به جان من اما

لبخند بزن به لحظه های سر آمده ای

که نامش تا همیشه میلرزاندم

لعنت بر این انتظار

یخ کرده جان بودنت در سرمای خواستنی دیوانه وار

من بوده ام آری من

تکرار تکراری ترین لحظه های روزگار

اما تو را خواسته ام

تویی که همیشه ترانه ای بوده ای

در لحظه های پایکوبی انتظار

برخیز ترانه من

تنها بهانه من

تنها یک قدم مانده تا پایان این شب و مرگ انتظار


امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را

منتظر نشسته ام




آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند



همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . . .
 


گـاه گاهـی دل من می گیرد
 
بـیـشـتر وقـت غروب

آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست

من وضـو خواهم سـاخـت

از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی

و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد




چقدر دلم هوایت را می کند


حالا که دگر هوایم را نداری...!
 




نمیــــــدانمـــ


تعبیـــــر نگاهتـــــــ


خداحافظـــــ یستـــ ــ ـ


یا انتــــــظار ؟!






از خواب پریدم


چشام پر اشک بود


بلند شدم و یه راست رفتم سمت کمد


تنها یادگاری از تو


عطرت بود که روی پیرهنم جا مونده بود


سر کشیدم بوی نبودنت رو


...
 

 


از تـ ُ چـهـ پنهــانـ


گــاهۓ برایـم آنقـدر خواستنـۓ مۓ شوۓ


کـ شـروع مۓ کنم


بـ شمــارش تکـ تکـ ثانیـهـ


براۓ یکـ بار دیگـر رسیـدن


بـ بوۓ تنتــ ...






پیشانی اَت بُقعه ی هَمیشــه اَمن یاد ِ من استـ ...


می بوسَمش شایـــد از پُشت این ضَریـح حــاجت رَوا شومـــ !!!





+چه روزنه امـ ـیدی ممکن است باشد ؟!


وقتی نداشته ها بیـ ـشتَر از داشته هاست



 



منو بفهم


وقتی جز رفتن


واسم راهی نمونده
 




من خوبم ...خسته نیستم ... فقط


گاهی دستم به این زندگی نمی رود !!





شکستم



نه آن زمان که رفتی ..



همان وقت که گفتی می روی ..
 



هیچـــ كســ


ویرانی ام را حســـ نكرد


روز رفتنــــــــت را به خاطــــــــــر داری ؟


کفــــــش هایــــت را بغل کــــــــرده بــــودی . . .


مبـــــادا صدایـــــش گوش هایـــــم را آزار دهـــــــــد ! ! !


نـــــوک ِ پا ، نـــــوک ِ پا دور شــــدی


از همیـــــن گوشــــهـ کنــــار


.


.


.





گمـــــــــان می کـــــردم وقتــــــــی نبــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــاشم


دلـــــت می گیــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــرد


1 روز


1 ماه


1 سال


از رفتنــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــم می گذرد . . .


چه خیـــــال ِ بیهوده ایـــــــ


وقــــتی دلت با دیگریســــــــت ...






مـَــن ..


طَعـــم شیرین یافتن را


در طَعم تلــخ از دَستــــ ـــ ـ دادن یافتــَـم


و در این میان


سَهم من تنهـــــا یک یادَتـــ ـــ ـ به خیر


ساده بود ..



 

 


شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی کـ در بیــداری انتظارش را دارم

می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم ...


از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِداماد  را به تن دارم

کـ
عروســی تــویـــی

خوشحال کننــده است نــه ؟


 

نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت


بمیـــرم ؟!!!


تو تعبیـــر ِ خواب بلــدی دلکــــم ؟


بیــا تعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده


بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن


فقط بیـــا


بودنتـــ را می خواهم ... "





در آغوشـم کـ ِ مۓ گیــرۓ


آنقــَــَدر آرام مۓ شوم

کـ ِ فـَـراموش مۓ کنم


بـایـ ـد نفس بکشم ...






این روزها …


یا به تو می اندیشم،


یا به این می اندیشم، که چرا !؟

به تو می اندیشم ...!!






با ساعت دلم


وقت دقیق آمدن توست!

من ایستاده ام:


مانند تک درخت سر کوچه


با شاخه هایی از آغوش


با برگ های از بوسه


با ساعت غرورم اما !


من ایستاده ام:


با شاخه هایی از تابستان


با برگ هایی از پاییز


هنگام شعله ور شدن من!


هنگام شعله ور شدن توست!


ها . . . چشم ها را می بندم


ها . . . گوش ها را می گیرم


با ساعت مشامم


اینک:


وقت عبور عطر تن توست

 

 

من نمی دانم از این دست تو باز
به کجا رانده شوم؟
یا به درگاه کدامین غم و درد
باز من خوانده شوم؟
تو مگو از دل ما بی خبری...
دل ما خون و تو در حلقه دوست
چه صفایی ببری...
تو در آغوش کدامین مردی
که نداند غم ما ؟
غم این درد سیاه
غم تنهایی مَرد؟
تو بگو دست کدامین نامرد
شانه لطف تو را لمس نمود ؟
بوسه مست کدامین بی درد
رویِ سرخینِ لبانِ تو نشست ؟
قلبم از ذلت آن بوسه شکست ...
چه عجب با همه زجر تو به من
وصله عشق من و تو نگسست
روزگاری است مرا قصه تو
خواب و نانم بربود
در تهی کاسه فکر پَکَرم
جز غم عشق لطیف تو نبود
تو نبودی که بدانی دل ما
زین همه سال سیاه
چه کشید از غم تو
و چه یک عمر که وسواس وصال
هر چه احساس مرا بود رُبود
چون که جز عشق تو در سینه نبود
گویی هر کس که مرا می بیند
بر سر و صورت من سنگ زند!
بی سبب ولوله جنگ زند
با که گویم تو بگو از دردم؟
روزگاری است که غمگینم و زار
همچو موشی که گریزان از مار
تو بگو پای کدامین نامرد
سوی کاشانه ی قلبِ تو دوید؟
خود بگو قلبِ کدامین بی درد
بهر بوسیدن چشم تو تپید ؟
تو بگو پنجه دست چه كسی
سینه ی پاك تو را سخت فشرد ؟
ای عجب از دل تنهایی ما !
چه بد است این همه دل خوش بودن ...
چه عذابی است که یک عمر دراز
انتظار قدم دوست کشیدن در دل
جای لطف لب توست
سرخی بوسه یک یار دگر
تو بریدی ز من ای دوست مگر؟
پایِ تو سوی هوس هایِ غریبانه دوید
عشق من از قفسِ کوچکِ قلبِ تو پرید
همچو یک جام شکست ...
هیچ كس تلخی آن شیشه بشكسته ندید
تو مگو از دل ما بی خبری ...
من تهی از همه ی احساسم
باورم نیست كه آغوش كسی
جز من آرام كند جان تو را
باورم نیست كه جز بوسه من
بنشیند به لب خسته تو
ای عجب از غم تنهایی ما
ای عجب زین همه رسوایی ما ...

قلب مرا میان غمت جا گذاشتی
تا در حریم غربت من پا گذاشتی
رفتی و در سكوت تماشا نموده ام
تنهایی **ِ مرا تو چه تنها گذاشتی
رفتی و سهم عشق برای دل تو بود
سهمی برای این دلم آیا گذاشتی ؟
یك بغض كال، یك سبد از درد بی كسی
سهم من غریب كه اینجا گذاشتی
گفتی بهار می رسد اما دروغ بود
در قلب من غمی چو اهورا گذاشتی
مجنون دیگری شدی و دشت پیش روت
من را میان غصه چو لیلا گذاشتی
گفتی كه از بهشت نصیبی نبرده ای
آن را تمام گردن حوا گذاشتی
یك قطره اشك سهم من از روزگار شد
در لحظه ای كه پای به دنیا گذاشتی

خیلی قشنگه اگر بدانی......


عاشق شدن آسان است، اما ادامه آن هنر است

دوست هرکه باشد، نسخه دوم خودت است

نمی توان جلوی پیری را گرفت، اما میتوان روح جوانی داشت

هر جا که باشی دوستانت دنیای تو هستند

بالا رفتن سن حتمی است، اما اینکه روح تو پیر شود بستگی به خودت دارد

خنده کوتاه ترین راه بین دوستان است

عمر سالهای گذشته نیست، سالهایی است که از آن زندگی کردی

عشق زندگی را نمی چرخاند، اما انگیزه ای است برای زندگی

وقتی جایی داری که بروی یعنی خانه داری و وقتی کسی را دوست داری یعنی خانواده داری

بزرگترین لذت زندگی داشتن دوست صمیمی است

اگر از چیزی لذت بردی دیگران را شریک ساز

زیبا است که ببینیم کسی میخندد و زیباتر اینکه بدانی خودت باعث خنده اش شده ای

مرا دریاب

تو ای تنهاترین شاهد

تو ای تنها در این دنیا و هر دنیا



بجز تو آشنایی من نمی‌یابم

بجز تو تكیه‌گاه و همزبانی من نمی‌خواهم

مرا دریاب



تو میدانی كه من آرام و دلپاكم

و میدانی كه قلبم جز به عشق تو

و نام تو

و یاد تو

نخواهد زد



و می‌دانی كه من ناخوانده مهمانی در این ظلمت‌سرا هستم

مرا دریاب

كه من تنهاترین تنهای بی‌سامان این شهرم

مرا بنگر.. مرا دریاب



قسم به راز چشمانم

به‌ اقیانوس بی‌پایان رویایم

به رنگ زرد به رنگ بی‌وفایی‌ها

به عشق پاك

به ایمانم

به چین صورت مادر

به دست خسته‌ی بابا

به آه سرد تنهایی

به قلب مرده‌ی زاغان

به درد كهنه‌ی زندان

به اشك حسرت روحم

به راز سر به مُهر سینه‌ی اسبم

اگر دستم بگیری و

از این زندان رها سازی

برایت عاشقانه شعر خواهم گفت

همین یك قلب پاكم را

و روح بی‌قرارم را كه زندانی‌ست

به تو ای مهربان تقدیم خواهم كرد



مرا از غربت زندان رها گردان

نگاه بی‌پناهم بر در زندان تنهایی روح خسته‌ام خشكید

مرا دریاب

مرا دریاب كه غمگینم

دلتنگ بودم و خسته ..

آمدم تا ماه نگاهت را از پشت پنجره بچینم...

اما پاییز حرفهایت به هوای شعرم خورد !

و رعد یادت در واژه هایم پیچید،

تمام خاطرات کز کرده از تو خیس شدند...!!

چه بگویم وقتی دیوانه وار سمت گل هایی از تو آب میدهم،

در حرکتم وآخرش نمیدام..

به کدام نا کجا آباد می رسم؟

تازه لهجه شعرم بهاری شده بود که تو آمدی...

ونگذاشتی لا به لای برگها شکوفه کنم،

حالا از بهار نشانی نیست!!!

تنها یک برگ: که مرا میبرد تا رویایی که تابه حال ندیده ام،

و اینکه به او که هیچوقت فکرش را هم نمی کردم،

چقدر فکر کردم ،

و هنوزم دلتنگم.!!

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

فکر می کردم اگر دوستش داشته باشم می توانم خودم را قانع کنم که شاید او هم مرا دوست داشته باشد
اما نتوانستم دلم را آرام نگه دارم

هر روز هر شب به امید اینکه شاید از طرف او ندایی به من برسد لحظات را سپری می کردم

نمی توانستم به خود جرات دهم تا ازش بپرسم آیا مرا دوست دارد یانه

می ترسیدم به من بگوید نه

ترس همه وجودم را در بر گرفته بود و فکر اینکه جمله نه را بشنوم همیشه آزارم می داد

که چه زیباست ...

او خود می داند که من چگونه نگاهش می کنم ..

می داند که او را چگونه پرستش می کنم ....

می داند که اگر بخواهد به او خواهم رسید ....

می داند اگر بگوید بمیر برایش می میمیرم ........

ولی هم من می دانم و هم او که شاید به هم نرسیم ..........

و این شاید به کلمه دیگر تبدیل شده و این کلمه این جمله را تشکیل داده ..

«نه من و نه او هیچ وقت به هم نمی رسیم».....

دستی نیست، تا

نگاه خسته ام را نوازشی دهد.

اینــــــــــــــــــــــجــــــــا بــــــــــــــــــــــــــاران نمی بارد!

فانوسهای شهر، خاموش و مرده اند.

دستهای مهربانی، فقیرتر از من انــــد...!

نامردمان عشق ندیده،

خنجر كشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم !

دلم می خواهد آنقدر بنویسم

تا نفسهایم تمام شود.

آنقدر دفترهای كهنه را سیاه كنم،

تا سرم فریاد كنند.

می خــــــــــواســـــتم واژه ای پـــــــیـــــــــــدا كنم، تــــــــــــــــــــــا

دلتنگی كهنه و بی خاصیتم را عرضه كند،

ولی...

واژه ها باز هم غریبی می كنند!

می خواستم كاغذی بیابم، منت نگذارد،

تنش را بدستانم بسپارد، تا نوازشش دهم.

امّا! اعتمادی نیست...!

این لحظه های لعنتی،

باز هم مرا عذاب می دهند..

این دقیقه های بی وفــــا، بی وجدانترینِ عالم اند....!

آیا اینـــــــــــــجـــــــــــــــا،

آخریــــــــــــــــن ایستگاه عاشــــــــــــقیســـــــــت.......!

باز داره بارون میاد!!

سلام ...........

اینجا هوا ابریه!.........یعنی دلی گرفته.........شاید غم دوریه!!

آخه مسافر من ..........از روزی که تو رفتی........شوق ترانه ها رفت !!

هق هق گریه موند و شبانه های بی تو !

از روزی که تو رفتی شوقی به زندگی نیست ..........

همش شده یه جمله ............یه جمله بارونی .........که ای کاش نمی رفتی!

اشک گل سرختو طاقت داری ببینی؟

طاقت داری بشنوی صدای التماسو؟

با اونهمه عطوفت! ای خود آیه عشق!!چی شد تنهام گذاشتی؟

شدم اسیر لحظه!! یعنی که تنها موندم ..............

نشستم و نوشتم تموم لحظه هامو ...........که یه روزی بفهمی بی تو چه ها کشیدم !

دستام اگه خالیه به ناز چشمات قسم ؛گل سرخی نمونده!........

تموم شهرو گشتم گل سرخی ندیدم لایق دستای گرمت........

بی تو جوری شکستم که هر کسی که رد شد .........انگار دیوونه میدید!!

آخه فدای چشمات؛ چی خواستی که نداشتم ؟

کاش یه روزی بیدار شم ؛زندگی رو ببینم .........زندگی برای من یعنی حضور چشمات!

کاش که یه روز برگردی

خداحافظی....!

هی.....!!!

چی بگم ؟

از چشمایی که همیشه منتظره!منتظر یه خبر !

گاهی بی خبری برای آدم بهتره ، میدونین من فکر میکنم ماها خودمونو گم کردیم!فراموش کردیم برای چی روی زمین اومدیم!خیلی زندگی رو جدی گرفتیم!

گذشتن از روز هایی که برامون غیر قابل تحمل هستن اما حسرت همین روز هاست که یه مدت بعد مثل خوره روحمونو میخوره!

برادرام ،خواهرام ، خسته ام !از این روزگار،از این آدما!از این شکستی که هر روز هزار بار برای خودم مرورش میکنم!از میراث چیزی که گفتن مقدسه!از نقاب روی چهره ی آدما! از دوست های نامرد و نامرد های دوست!از کسایی که حرف هامو فراموش کردن ،از تب و تابی که دیگه توی خودم حسش نمیکنم!از اینکه دیگه هم صحبت جوونی ندارم و با آدم بزرگا درد و دل میکنم! ا

دلم گرفته مثل همیشه!خدا هم فهمیده دیگه نمیتونم تحمل کنم! چرا اینجوری شد؟کی میدونه جز خودش؟

میگن دل بستن مثل انداختن یه سنگ توی آبه و دل کندن مثل پیدا کردن همون سنگست!

میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد

پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد.

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یک ریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم؟
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی!!!





خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یكی با چشمای نازش دل كوچیكمو لرزوند
یكی با دست ناپاكش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو كه بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر در گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . كه بارونی نمی تونی
...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ

خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها
بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ
همین حالا
خداحافظ


     نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه.عاشق

@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@

امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه

فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای

سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی

باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته

بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از

رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

       تو        



خدا حافظ بروعشقم برو که وقت پروازه

برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه

نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست

نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست

منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند

که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند

حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم

اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم

نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم

که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم

فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه

برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه

برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن

خداحافظ برو اما عزیز من حلالم کن

نگو نگو دوستت ندارم
نمیتونم بدون تو اخه دومم بیارم
بیا بیا شکسته قلبه من
بیا بذار تموم شه انتظارم


 

تو رو به هر چی میپرستی
قسم میدم یه بار
دیگه بیا بمون کنارم
اخه خودت میدونی توی دنیا
غیر تو کسی رو من ندارم


 


بگو که رفتنت یه خوابه
یه قلب بی گناهه
که داره میره زیر پای تو
نرو نبودنت عذابه
بگو همش یه خوابه

 

تورو خدا بمون پیشم نرو
نرو نرو به پات میافتم
هنوز یه عالم حرفها
مونده که بهت نگفتم


 

بمون میدونی بی تو میمیرم
تموم میشم اکه بهت نگفتم
بگو که اشتباهه بگو به غیر من
به هیچکسی نگاه نکردی
نرو تموم کار من اگه
یه روز بری و دیگه برنگردی

 


اگر کارگردان بودم
صدای نفس هایت
موسیقی متن تمام فیلم هایم بود...



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥



گـــــاهی ارزش واقعی یک لحظه را
تــــا زمــــانــی که به یک "خـاطره" تبدیل شود نمی‌فهمیم!






✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥






✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥



پیچک می شوم

وحشی !!

می پیچم

به پر و پای ثانیه هایت

تا حتی نتوانی

آنی

بی من

" بودن" را

زندگی کنی...!!!...




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥



غصه مــــرا خورد...

وقتی دیدم

دست به سینه ایستادی...!

تمام راه را

برای

اغوشــــــت

دویـــــــــده بودم .........




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم ....
اما
نامرد ها یاد گرفته اند شــنا کنند !!





✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥




روزهــــاست از سقف لحظــــــــه هایم
یاد تو چـکه می کند ...
اگر باران بند بیاید
از این خانه مــی روم !!




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥




اعتبار آدم ها به حضورشان نیست

به دلهره ایست که در نبودشان ایجاد میکنند



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


زنــــــانی که تهی از احســــاس

و با چتری از منطق

گوشه ای تنها نشسته اند...،،

بی شک

همانــ دخترکان بی پروایی اند

که سالهایی نه چنـــــــدان دور

به روی نیمکتــ حماقتشانــ

بی تجربه از " تب و لرز " عشق ،،

"خیسی بارانش " را آرزو میکردنـــــــد!!






✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥




غیرت دارم روی
خاطراتمان
برای هر کسی
تعریفشان نمی کنم
تو فقط مرد باش
... و
.
.
.
انکارشان نکن





✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥



خوب هم كه باشی

از بس بدی دیده اند ، خوبیهایت را باور نمیكنند ...

نفرین به شهری كه در آن غریبه ها آشنا ترند ...




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥

گفتند عینک سیاهت را بردار
دنیا پر از زیباییست!!!
عینک را برداشتم..
......

وحشت کردم از هیاهوی رنگها
عینکم را بدهید
میخواهم به دنیای یکرنگم پناه برم



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


و فـــــــا .. در یکــــ صـبـــــح جـمـعـه ی زمـسـتـانـی..

منــــــ ـو سگـــــ ـو سـیـگـــــارو .. بـازهــم تـنـهـایـی..



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


با فنجانی چای هم میتوان مست شد ،
اگر اویی که باید ؛
باشد...


✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥



کاش غم و غصه هم قیمتی داشت،
مجانی است لعنتی، همه می خورند ...




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥



آدمهای خوب از یاد نمیرن " از دل نمیرن " از ذهن نمیرن " !
ولی .... زودتر از اینکه فکرش رو بکنی از پیشت میرن ... !!!




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥





باید تـــنـــهـــایـــی‌ تون رو مــــخــفــــی‌ کنید...!
این روزها از تنها چیزی که سوء استفاده می‌شه؛ تــنــهاییه.....






✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥






تقریبا همه رو متقاعد کردم که دیگه دوستت ندارم
حالا وقتشه که خودم رو متقاعد کنم !
سخت ترین کارش مونده.... یعنی می تونم؟؟؟؟





✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥





نمی دانم چرا با آنكه می دانم.
از آن من نخواهی بود.

چرا با تار و پود جان.
برایت خانه میسازم.




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥




متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند
ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که
...
تو را فرو بریزند...!
تا تو را انکار کنند...!
تا از رویـــت رد شـــوند.


✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥



روباه:انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند
اما تو نباید فراموشش کنی
تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی

رمان شازده کوچولو




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


عشــق
همین خنده های ساده ی توست
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم...




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


مـــــن

از تمامـــ آسمـــان

یکــــ بــــاران را میخواهمـــــ ...

و از تمــــام زمیــــن

یکـــ خیابانـــــ را ...

و از تمــ ــامــ تـــ ــو

یک دستـــــ

که قفــــل شده در دستـــ مـــــن ...






✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥




شاید دل من عروسکی از چوب است
مثل قصـــــه ی پینوکیــو محبوب است
اما چه دماغـــــــــــی داره این بیچاره
از بس که نوشته: "حال من هم خوب است.!!"




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


مــرده شـور تــو...
و اونــ عشـق اتــ را ببــرند...
کــه همــه بــرای عشـق شـانــ " گــــل " مـی چینند.....
امــا تــو , تنهــــا چیــزی کــه بــرایــ مــن مـی چیـدی .......
" صغـــــری , کبـــــری" بــود



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥

تبعـید آدمـ بهــانـه داشتــ ،
یکــ سیـبــ !
امــــا مـن
هنـــوز نـمیـدانــم چـــرا
بــی بهـــانـه از قلــبتــ تبعیــد شــدمـ !



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥

گفته بودی فردا،
پشت این پنجره ها،
غنچه ای می روید،
و کسی می آید،
روشنی می آرد...
دیرگاهیست که من،
پشت این پنجره ها منتظرم،
ولی اینجا حتی،
رد پایی هم نیست!!!!!!



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


خیلی سخته اون لحظه ای که یکی به اشتباه بزرگی که در قبال تو کرده اعتراف می کنه!
اشتباهی به بزرگی تباه شدن زندگیت . . .!
و تو فقط بغض می کنی . . .
و این سوال رو لبات یخ می زنه

چرا؟!؟



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


یه شناسنامه ی تازه واسه ی خودم گرفتم
یه شناسنامه که قلبم باید عادت کنه کم کم


واسه من دیگه مهم نیست کی کجای قصه جاشه
چه کسی بدون دعوت پاش تو این ترانه واشه

دیگه یا زنگیه زنگی ,یا که نه رومیه رومی
خسته ام از این تعادل این تعادل عمومی




✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥


گفت:
بی من چه میکشی؟
گفتم:
نفـــــــــس!!



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥

بگذار مرز تنهایی را رد کنم ...
ببین...گذرنامه ام فقط مهر لبهایت را کم دارد....



✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥



آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است ...
حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم
چرا زمین خورده ام ...

++ خالی تـر از سکوتـم ، از نـاسروده سرشارحالا چـه مانـده از من؟ یک مشت شعـر بیمـار ++

 

++ انبـوهــی از ترانـه ، بــا یـاد صبـح روشـن
اما... امیـد باطل... شب دائـمی ست انـگار ++

 

++ بــــا تــار و پـــود ایــن شب بـایـد غـزل ببـافـــــــم
وقتی که شکل خورشید،نقشی ست روی دیوار ++

 

++ دیگـر مجال گریـه از درد عاشقی نیـست
بـــار تــرانـه ها را از دوش عشـق بـــردار ++

 

++ بوی لجـن گرفتـه انبـوه خاطـراتـــم
دیـروز: رنگ وحشـت ، فردا: دوباره تکـرار ++

 

++ وقتـی به جـرم پرواز بایـد قفس نشیـن شد
پــرواز را پـرنده! دیـگـر به ذهـن مـسپـار ++

 

++ شایـد از ابتدا هـم تقـدیـر من سفر بود
کــوچی بدون مقـصد از سـرزمیـن پـنـدار ++

 


++ از پـوچ پـوچ رویــا ، تا پیـچ پیـچ کابــوس ++


فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد!!
به یکبــاره جــا خــوردم ...
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادیـــــ!
.
.
.
و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد !!..



یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او ...
ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان " آرزوی بــا تــو بودن " است
نتــرس جانکم !
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم ...



چـه قدر تلـــخ شده ای
این روزهــا ...
قندهــایت را
در دل ِ چه کسی آب می کنیــــ ؟!



هیچ قــــطاری از این اتــــاق نمی گذرد
من اینجــــا نشسته ام
و با همین سیـــــ ـگار
قــــطار می آفرینم
نمی شنـــوی ...!؟
سرم دارد سوتــــــ ــ ـ می کشد ...



و این نــهایت شعــر است :
دوسـتت دارمــ ــ ــ
.
.
.
عبارتی کـه هیــچ شاعــری
تــوی گیومــه
محــدودش نمی کـــند…



وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی

حاضری دنیارو بدی، فقط یه بار نیگاش کنی

به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه

فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی

خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی

حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم

امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم

حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو

فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو

حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی

حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی

حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات

وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری

تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری

حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره

حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر

امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی

بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی

حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی

رو دست مجنون بزنی ، با غصه ها همخونه شی

حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن

دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن

حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن

کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن

حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت

مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت

وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری

دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری

حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه

به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه

حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی

غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ

عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ

حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی

پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی

حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن

پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن

وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی

نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی



همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،

همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،

همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند

و نه طبیبیست که مرا درمان کند



همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست

شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،

همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد



آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ،

بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد...

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ،

تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ،

همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ،

اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟

یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی

دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ،

میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!

 
 

تعداد صفحات : 31