وب سایت تفریحی

خسته ام از دست نامردان عالم،خسته ام

خسته ام از دست این یاران نادان،خسته ام

 

آسمان را زیر و رو کردم نشد یاری عیان

خسته ام از آسمان بی ستاره،خسته ام

 

هم راهانم دشمنی ها می کنند با نام دوست

ای خدا از جور و بی رحمی یاران خسته ام

 

عاطفه،مهر و وفا روزی فشاندم ÷ای دوست

من از این دوستان سست عنصر به مولا خسته ام

 

من به یک رنگی و اخلاص می گرفتم دست دوست

از دورنگی و ریا و کینه توزی خسته ام

 

با لباس مردی و مردانگی یارم شدند

من از این نامردی و تزویر و نیرنگ خسته ام

 

از صداقت،از صفا،مردانه گی دم می زدند

خسته ام از این شیاطین دروغگو خسته ام

 

آن که من را چون برادر می ستود آخر چه شد؟

گر رفیقی و رفاقت این بود،من خسته ام

 

روبه رویم گفته بودند چون برادر با من اند

ای برادر،جان تو من از خودم هم خسته ام

 

یاد آن دوستان و یاران قدیمی ام بخیر

من از این یاران بی دین و تبه کار خسته ام

 

 

می نالم از جدایی ، ای نازنین کجایی؟

سوزم ز درد هجرت،ای بهترین کجایی؟

 

تا کی نهان بماند عشق من و تو یارا؟

بی تو دگر ندارم شوری به سر ، کجایی؟

 

صبرم دگر سر آمد ، از چشم  به راهی ، اما

مردم در انتظارت ، ای منتظر کجایی؟

 

در باغ آرزوها دیگر گلی نمانده

در حسرت گل هستم ، ای باغبان کجایی؟

 

بی تو دگر نمانده عشقی به روزگارم

نور از حیات من رفت ، ای عشق من کجایی؟

 

در این دو روزه ی عمر جستم وفایت اما

دیدم وفا نداری ، ای بی وفا کجایی؟

 

در باغ و گلشن عشق ، رنگ خزان نشسته

در این خزان عشقم ای نو بهار کجایی؟

 

وعده مرا به وصلت دادی و من نشستم

عمری به پای عهدت ، ای عهد شکن کجایی؟

 

خون جگر خوردم من روز و شب از فراقت

یادی ز ما نکردی، ای یاد من کجایی؟

 

هر چند اجل ندادی کاری به کارم اما

با تیر آن  نگاهت کشتی مرا ، کجایی؟ 

 

 

هر شب بگویم ای کاش بودی تو در کنارم

از دوریت نگارا تاب و توان ندارم

 

حرف و حدیث و شعرم با یاد تو قرین است

اما دریغ به جایت غم با دلم عجین است

 

عشق عزیز و پاکم،کی سوی من نهی پا؟

تا چشم خود کنم فرش قبل از قدومت این جا

 

کی کرده بود باور دل هجر تو به دوران؟

ریزد سرشک ماتم از دوری ات به دامان

 

تا کی به دل بگویم جانان تو نهان است

دور از تو چشم این دل دریای بی کران است

 

با دل چه بگویم امشب وقتی تو بخواهد

جانا مگر حضورت از داغ دل بکاهد

 

من نیز همچو این دل مشتاق تر به رویت

چندان توان ندارم آیم مها!به کویت

 

گویم به دل که روزی هجران رسد به پایان

گوید دلم که آری،نالد ولی چو باران

 

ماندم اسیر این دل او هم زتو غمین است

دردا که درد این دل بالاتر از جنون است

 

دارد دلم شکایت مادام زدستت ای یار

من نیز شاکی هستم از بی وفای ات یار

 

یک شب بیا و با دل برگو دلیل دوری

دل را به خون کشانده درد فراق و دوری

 

دیگر تو دانی و دل،یا حاجتش روا کن

یا غرق خون نما و او را به غم رها کن


دوست دارم زندگی را در کنارت بگذرانم

با تو باشم تا همیشه ، عمر خود را بگذرانم

 

دوست دارم در خوشی ها یار و دلدارم تو باشی

هر چه خوبی و صفا است ، با تو ای مه بگذرانم

 

دوست دارم عاشقی را با تو و زیبای تو

هر زمان ، من لحظه ها را در کنارت بگذرانم

 

دوست دارم روز روشن با تو باشم در گلستان

یا که شب های بلند را در کنارت بگذرانم

 

دوست دارم درد هجر را در فراق و دوری تو

لحظه های بی کسی را من به یادت بگذرانم

 

دوست دارم من دلت را ، چون زمانی جای من بود

هر نفس این زندگی را با تو ای مه بگذرانم

 

دوست دارم من لبانت ، چون پیامش ذکر من بود

تا ابد این لحظه ها را من به ذکرت بگذرانم

 

دوست دارم هر دو چشمت چون بود در انتظارم

چشم به راهت باشم و در انتظارت بگذرانم

 

دوست دارم گیسوانت ، چون که هم رنگ غروب است

هر طلوع و هر غروب را من به یادت بگذرانم

 

دوست دارم من خودت را ، چون که هستی یار نازم

این زمان برگرد که با تو لحظه ها را بگذرانم

 

 

 

 

راز غروب

   

آشنا با این دل زاری غروب

هم نوا با قلب بیماری غروب

 

هم صدا با ناله ها هستی و من

نالم از دل تا بیایی ای غروب

 

شور و شادی و شعف با تو نبوده از ازل

ای تمام معنی ماتم به دوران ، لی غروب

 

در تو حتی لحظه ها هم بی قراری می کنند

ای تمام لحظه های درد را معنا غروب

 

دارمت دوست چون که هم رنگ غمی

هم نشین غصه ها و بی کسی هایی غروب

 

عهد عشق و عاشقی بستم به هنگامی که تو

شاهد این عاشقی بودی به دنیا ای غروب

 

تا مدت ها قرار ما به هنگام تو بود

با تو داشتم لحظه های با صفایی ای غروب

 

دست یارم ، دست من ، در زیر آن بیدی که تو

سایه اش را می ربودی با قدومت ای غروب

 

لحظه ها طی گشت و شادی ها سر آمد ای دریغ

آن زمان که با خودت آوردی هجران ای غروب

 

یار من رفت و مرا با درد هجرش بی قرار

با دلم تنها رها کرد تا شوم تنها غروب

 

من چه گویم از برت چون یار من دیگر شکست

عهد و پیمانش به هنگام لقایت ای غروب

 

درد و غم ، اندوه و ماتم ، زجر و هجران و فراق

با تو و هم راه تو در تو شوند معنا غروب

 

قیافـه ام تابلـو شـده بــود !

گفتـن : چی میـکـشی ؟



گفتـم : "زجــر"

گفتـن : نـه یعـنی چی مـصـرفـــ میـکنی ؟

گفتـم : فقط "زنـدگی" . . . . !!!


میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد


نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمی کند

کسانی هستند که هرگز تکرار نمی شوند

وحرفهایی … که معنی شان را خیلی دیر می فهمیم !


به سلامتی کسی که وقتی بردم

گفت : اون رفیق منه

وقتی باختم گفت : من رفیقتم . . .



دیوانه نیستم !

فقط ، فقط طوری “خاص” که دیگران نمیتوانند

تو را “دوست” دارم

ذهنم فلج می شـــــود… وقتی می خوانمت

و تو حتی نمیگویی…

جـــــــــانم !


کاش واژه ی حقیقت آنقدر با زبان ما صمیمی بود

که برای بیان کردن دوستت دارم

نیاز به قسم خوردن نبود



چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی

کسـی زیــر ایـن گنــبد کبــود

انتظــارت را میـکشـــــد

چــه شیــــــرین اســـــت

طعــم پیامکی کــه میگـــوید :

” کجایـی” …..؟



بَعضی اَشک هآ هَستند،

بی دَلیل، بی بَهآنه،

یک دَفعه ای،

نصفه شبی…

عَجیـب، آدم رآ آرام می کنند…!


اگر درد داری… تحمل کن…

روی هم که تلنبار شد…

دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاس…!

کم کم خودش بی حس میشود…!



صــداے تپـش هـاے قلبمــ رو میشنوم

ولـے

هیچـ علاقه اے به زندگـے کردטּ توشـ نیستـــ


گاهـــی احساس میڪنَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ


خَســتہ اَش ڪَردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ڪــنَــد؟


شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه…

ولی بد شانسی دستش رو از رو زنگ ور نمیداره…

بدبختی هم که کلید داره هر وقت بخواد رسما میاد تو !

 

این روزها اگر خون هم گریه کنی:عمق همدردی دیگران با تو یک کلمه است:

 

 

 

 

“  آخــــــــــی

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم..

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

فریدون مشیری

کاش دهخدا می دانست

 دلتنگی …

 اشک ….

 فاصله ….

 بی وفایی….

 تعریفش فقط دو حرف است “تـــو”

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

گیرم که مرا جواب کردی خوش باش
 تهمت زدی و خراب کردی خوش باش
آن روز که با خودت گلاویز شدی
 گر آینه را مجاب کردی خوش باش

-عباس زرگوش

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

این بار تو بگو که
“دوستت دارم”
نترس……….
من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

احساس تو چون طراوت باران است
بر زخم شکوفه های گل درمان است
هر وقت که در هوای تو می چرخم
انگار نفس کشیدنم آسان است

-عباس زرگوش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همین مسیر را مستقیم بروی می رسی به دو راهی ،یک راه به من ختم می شود ،آن دیگری به ختم من !!!

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من نه سکوت میکنم نه فال عشق از برم
 فقط به تو خیره شدم ، من از تو هم ساده ترم
 تو خوب میفهمی مرا وقتی پر از بهانه ام
 ببین برای ماندنت چقدر عاشقانه ام

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ز تلخی سکوتت من چه گویم
 همان بهتر که از غم ها  نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی
 دگر از عشق خود با کـــس نگویم

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چقدر دلم هوایت را می کند
حالا که دگر هوایم را نداری…!

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی خداحافظی میکنیم

چــه انـرژی عـظیـمی مـی خواهـد کـنترل اولین قـطره اشک بـرای نـچکیـدن…

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در سیــــنــه ی من خیمه ی آشوب نزن
بر کوزه ی من تهمت مشروب نزن
بی شیله ترم از آنچه در خاطر توست
در هر گذری زاغ مرا چوب نزن

-عباس زرگوش

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ای که قلبم را شکستی آشنایم صبر کن
موج طوفانزای دریای وفایم صبر کن
ای غزالم صبر کن از من چرا رم می کنی
رم نکن ای بی وفا من آشنایم صبر کن

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آیینه ی اتاقت را با آیینه ی اتاقم عوض می کنی؟!…این که فقط من را نشان می دهد!!

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بهار من مرا بگذار و بگذر
رهایم کن برو دلدارو بگذر
من عادت می کنم اینجا به غمها
مرا پر کن از این اجبارو بگذر

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شبی ساقی ز من پرسید که جانا آرزویت چیست؟بگفتم :شادی دوستم که جز او آرزویی نیست.

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به امید نگاهت ایستادن

به روی شانه هایت سر نهادن

مرا خوشتر از این آرزویی نیست

دهان کوچکت را بوسه دادن

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تو ممکن است از من دور شده باشی اما کوچک هرگز!…بگذار بگویند چیزی از پرسپکتیو نمیداند!!

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

در یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم … تو فقط دست دادی و من ، همه چیزم را از دست دادم ..

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

اشک های نیامدنت روی گونه هایم ماسیده.نبوس! نمک گیر میشوی !

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کهن ترین احساس من به تو
هر چند چروکیده و سالخورده شده
اما
خیال مرگ ندارد

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تمومه عمر آوازم دیگه خاموشه خاموشم

نمیری هرگز از یادم من از یادت فراموشم

شروع رفتنت بی من شروع شعر اندوهه

بدون بعد از تو یاد تو برام سنگین تر از کوهه

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در نبود ِ توآن قدر شکستن را عمیق تجربه کردم که این روزها که هستی تمام بنای دلم را از عشق هزار بارفرو می پاشانم ودوباره از نو می سازم … به عشق نفس هایت

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مصنــوعی لبخنــد زدنت را می گــذارم به حساب هر چیزی ..
الا اینکــه دلت را زده باشــم

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دل را همه عمرم محرمی دست نداد
دل خسته برفت و مرهمی دست نداد
من در همه عمر همدمی می جستم
عمرم شد و همدمی دمی دست نداد

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سیــاهی زیـر چشم هایـم را دوست دارم ..
جـای پای رفتن” تـــو”ست!

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شــاید قانون دنیـــا همین باشــد ..

تـــو صاحب آرزویی باشی ؛ که شیرینی تعبیرش از آن ِ دیگریست!

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دیر آمدی
سفید شد موهایی که برای برگشتنت آراسته بودم

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چرا این کوچه ها نامهربانند

چرا دیوارها مرز گمانند

به سان سایه های پر ز خالی

نمی دانی که این مردم کیانند

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ارزان تـر از آنچــه فکرش را بکنی بودی ؛
امـــا برای من .. گران تمــام شدی!

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

واحد اندازه گیریِ فاصله ” مــتــر ” نیست ؛
” اشـــــــــــتـــیــــاق ” است ..
مشتاقش که باشی ، حتی یک قـدم هم فاصله ای دور است .!.

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من حسرت دیدار تو دارم به که گویم
 از بهر تو من ابر بهارم به که گویم
 غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم
 از نرگس چشم تو خمارم به که گویم

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آنقــدر مرا سرد کرد ؛
از خودش .. از عشق ..
کــه حالا بــه جای دلبستن ، یخ بسته ام!
آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد ..
لیز می خوریــد .!.

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من خود،به تو پرِ پرواز دادم،
اما…
به همه گفتم درب قفسش باز بود و…
پرید…

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نه شب عاشقانه ست ، نه رویا قشنگه
دلـم بـی تـــو خونه ، دلـم بـی تـــو تنگه

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلم آرامش می خواهد در بی دلهره ترین آغوش دنیا

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

درانتهای نگاهت کلبه ای برای خویش خواهم ساخت تا مبادا در لحظات تنهایی ات با خود بگویی از دل برود هر آنکه از دیده برفت

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم

 خود را به دست شاید و اما سپرده ایم

بشمار لحظه لحظه ی عمر گذشته را

هرچند سال بود همانقدر مرده ایم

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

متشکرم که به من فهماندی که
چقدر می توانم دوست بدارم
و عاشق باشم بی توقع
باور کن ، بی توقع !!!

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وداع آخرم با تو وداعم با نفس هامه

ببین نزدیکه ویرون شم رفیقم قلب تنهامه

یه دریا تو چشام دارم شبم سر ریز بارونه

بدون تو کسی جز من کنار من نمی مونه

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من از بچگی باید کارگردان می شدم ٬ هرکسی به من میرسد بازیگر است

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بیا ای مونس قلب پریشان
رخ زیبای خود از من مپوشان
تو که در کنج قلبم خانه داری
چرا این خانه را کردی تو ویران ؟

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به درک که باران نیامد

خودم

با همین چشمهایم

حافظه ی کوچه پس کوچه های قلبم را

از بی عابری

خواهم شست…

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خاطره هارا حبس می کنم
تا شاید
راهی برای رهایی از خویش پیدا کنم

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺒﺮﻡ… ﺍﻓﺴﻮﺱ… یادم رفته بود که از نبودنت به خواب پناه برده بودم

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آخرین تماشایت را پلک نخواهم زد، مبادا تصویرت در چشمانم آواره گردد.

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

 

تعداد صفحات : 31
صفحه قبل 1 ... 26 27 28 29 30 ... 31 صفحه بعد